کولیک
رزای عزیزم گل نازم دیشب دلم از گریه هات ریش شد . تو که اونقدر آروم و نازی گاهی از گریه کردن خسته و ناله میزدی. کولیکت ساعت 8 اومده بود سراغت و من و بابائیت هر کاری برات کردیم که اروم بشی اما فایده نداشت و دلت حسابی درد میکرد بغلت کردیم دمر گرفتیمت نافت رو بر خلاف ساعت ماساژ دادیم حوله گرم کردی اما همچنان گریه میکردی تا جائی که حتی پوشکت رو هم باز کردیم 5 دقیقه اروم بودی بازی کردی ، اشکات از گوشه ی چشمات می اومد پائین و جیگرمونو در میاورد ، بالاخره اونقدر اشک ریختی که به پدرت گفتم ببریمت بیرون و ما هم کلی کار داشتیم اما همه چیزو رها کردیم و سوار ماشین شدیم اومدیم بیرون . اروم شدی و چراغ های خیابون رو نگاه میکردی اما بازم درد اومد سراغت ...